شعر طنز(پارتی)
شعر طنز(پارتی)
فریبا زنگ زد از راه کارتی!
مرا دعوت کند آن شب به پارتی
صلاحی بنده در رفتن ندیدم
ولی شرحی از آن بعدا شنیدم
که برپا بود آنجا یک بساطی
که مهمانان همه کردند قاطی!
به جاي میوه و شیرینی و گل
حشیش و منقل و مشروب و الکل
به جاي نقل و چاي و سرکه شیره
بساط شیشه و تریاك و شیره
به جاي منچ و شطرنج و دومینو
بساط رقص لامبادا و تکنو
ادامه مطلب